ღღرمان کدهღღ
ღღرمان کدهღღ

ღرمان های عاشقانهღ


رمان ز مثل زندگی

گلابتون سمت خونه شون رفت و آهو هم سمت خونه ي خودشون . تو مسير داشت فكر مي كرد . ديگه اخلاق گلابتون درباره ي جنس مخالف تقريباً داشت دستش مي اومد . او سخت پسند بود و زيبايي هم خيلي براش اهميت داشت . در رو با كليد باز كرد و آهي كشيد .
از اين قضيه ها براي گلابتون زياد اتفاق مي افتاد . در خودش خلاء حس مي كرد . چرا يه بار از اين اتفاق ها براي او نمي افتاد ؟ از فكر اينكه براي ظاهرش كسي سمتش نيومده باشه ديوونه مي شد . با خودش فكر كرد "يعني همه چي ظاهره ؟ "

***

دامون پرنشاط پشت صندلي نشست و گفت : سلام بر خانواده ي محترم .
نازيلا خانوم جواب داد : سلام پسرم ، پاشو برو بچه ها رو هم صدا كن كه مدرسه شون دير ميشه .
دامون با تعجب گفت :
ـ كدوم بچه ها ؟!
ـ گلابتون و آهو ديگه مادر .
دامون دستي به پشت سرش كشيد و گفت :
ـ آها اون جغله ها ؟ آهو هم اينجاست ؟
ـ آره ديشب مهرناز اومد در زد گفت آهو تو اتاقش نيست من ديدم پيش گلابتون خوابش برده .
دامون سري تكون داد و به اتاق گلابتون رفت . تقه اي به در زد وقتي ديد صدايي نمياد و بيدار نيستند در رو باز كرد . از طرز خوابيدن آن دو خنده اش گرفت . گلابتون دستاشو زير گونه اش جمع كرده آهو كج خوابيده و سرشو رو شكم گلابتون گذاشته بود و پيرهن گلابتون بالا رفته و پهلويش معلوم بود . رفت جلو محكم به پاي آهو زد بعد كف پاي گلابتون رو قلقلك زد كه هر دو تكون خورند .
ـ پاشيد ، پاشيد كه مدرسه تون دير شده .
هر دو خواب آلود و گيج نشستند و كش و قوسي به بدن دادند . آهو در حالي كه خميازه مي كرد گفت :
ـ ساعت چنده ؟
دامون براي اينكه سر به سرش بگذاره و چشاي نيمه باز و خواب آلودش رو باز كنه گفت : بيدار شو خودت ببين .
بعد با تك خنده اي رفت بيرون . گلابتون چشاش كه به ساعت افتاد سريع پريد پايين آهو را هل داد و گفت : پاشو پاشو دير شد .
خواب آهو هم پريد سريع بلند شد و گفت :
ـ من ميرم سمت خودمون .
ـ خب همين جا صبحونه بخور .
ـ لباس هام اون وره .
گلابتون سري تكان داد و گفت : باشه برو ، زودي بيا .
و خودش رفت سمت دستشويي اتاقش .
آهو از اتاق بيرون دويد به آشپزخونه رفت صبح به خير گفت كه نازيلا خانوم گفت :
ـ آهو جان بشين .
ـ نه خاله من برم آماده شم .
ـ صبحونه كه بايد بخوري ، اول بخور بعد برو .
ـ مرسي خاله جون صورتم رو هم نشستم ميرم حاضر مي شم همون طرف يه چيزي مي خورم .
دامون كه داشت چاي شو سر مي كشيد استكانشو رو ميز گذاشت و گفت :
ـ مامان نمي دوني چي خنده دار خوابيده بودند كه .
آهو ايستاد و گفت : هه هه اول صبحي ما رو سوژه نكن ها .
ـ جدي خيلي باحال خوابيده بوديد ، اگر تخت گلاب دو نفره نبود فكر كنم تو مي خواستي رو زمين غلت بزني ، چرا تو خواب مثل سياره دور خودت مي چرخي ؟
آهو خنديد و گفت :
ـ خوشخواب بودن تو رو هم ديديم .
دامون خنديد و گفت : حداقل من دور خودم نمي چرخم . شكم گلاب رو با بالش اشتباه گرفته بود .
بعد اين حرفش شروع كرد براي خودش خنديدن كه گلابتون وارد آشپزخونه شد و گفت :
ـ هنوز اينجايي ؟
آهو دستي تكون داد و گفت : الان ميرم ، باي .
دو نفري وارد كلاس شدند . هنوز معلم نيومده و همهمه ي بچه ها كلاس رو پر كرده بود . بچه ها با ديدن آنها بلند بلند شروع كردن به احوالپرسي .
ترنم : گلابتون جون خوندي ؟
گلابتون سري تكون داد و گفت : آره ديشب .
متين كه روي ميز نشسته بود گفت : ايول شديم 11 تا .
آهو : چي يازده تا ؟
متين خنديد و دو دندان نيشش رو كه از همه بلند تر بود به نمايش گذاشت :
ـ فقط يازده نفر درس خوندن .
گلابتون در حالي كه كوله شو در مي آورد و روي ميز ميگذاشت گفت :
ـ مگه ميشه ؟ بقيه چرا نخوندن ؟
متين شانه اي بالا انداخت و گفت : به دلايل رنگارنگ .
فروزنده خودش رو انداخت وسط بحث و گفت :
ـ من كه ديشب نامزدي بودم ، كتايون با BF ش بود ، سميرا هم حس درس نداشت بقيه رو هم بگم ؟
گلابتون سري تكون داد و نشست . آهو هم كنارش نشست كه فروزنده گفت :
ـ آهو تو هم خوندي ؟
سميرا : آره بابا اينا فقط ظاهرشون لنگه به لنگه س ولي كاراشون مثل همه .
گلابتون : به جاي اين همه خوش خوشي الكي بشنيد درس بخونيد .
فروزنده : دو كلمه از مادرشوهر .
گلابتون براش چشم غره اي رفت اصلاً فروزنده رو دوست نداشت يه جورايي فهميده بود كه بهش حسودي مي كنه ، خودش يه دختر هيكلي با صورت چاق و چشاي ريز بود كه خارج از مدرسه با آرايش درشتش نشون مي داد .
گلابتون كتابشو باز كرد تا مروري كنه كه متين گفت :
ـ بچه ها اونايي كه بلندن يه جا جمع نشن ديگه ، متفرق شيد كه بتونيم همكاري كنيم .
ترنم : راست ميگه ، منم كه نصفه نيمه خوندم ، تازه چيزي هم بارم نشد .
گلابتون : رو من كه حساب نكنيد .
فروزنده : واه واه چرا ؟
گلابتون : چون امروز اصلاً حوصله ندارم ، در ضمن زياد نقشه نكشيد خانوم شفق بهتون اجازه نمي ده تقلب كنيم .
فروزنده : ما كه منتظر اجازه نمي مونيم خودمون بي اجازه تقلب مي كنيم .
بعد گفتن اين حرف زد زير خنده و بلند بلند قهقهه زد . آهو گوشش رو برد نزديك گلابتون و گفت : چي مي كني بهشون نمي رسوني ؟
گلابتون شونه اي بالا انداخت و گفت : نه چون من ديروز از مهموني زدم و درس خوندم ، بايد بقيه هم از خوشگذروني هاشون مي گذشتند ، تو هم زياد بهشون رو نده كه هميشه آويزونت مي شن .
آهو سري تكون داد . نگاهش به تاليا افتاد كه جاش صندلي جلوي آنها بود . آهو لبخندي براي او كه سرش تو كتاب بود زد بعد دستش را روي شونه ي تاليا زد و گفت:
ـ پروفسور خسته نباشي .
تاليا برگشت لبخند زد و گفت : سلام كي اومديد ، متوجه نشدم .
گلابتون خنديد و گفت : اين قدر رفتي تو كتاب .
تاليا لبخند خجولي زد و گفت : خونديد بچه ها ؟
هر دو جواب مثبت دادند . آن دو تا قبل اومدن معلم زيستشون با هم مسائل رياضي زنگ بعد رو حل كردند . تاليا يه دختر مكزيكي بود كه وقتي سال اول وارد مدرسه شده همه سر به سرش مي گذاشتند ولي از اونجايي كه دختر خوبي بود و زود جوش مي خورد كم كم همه باهاش دوست شدند مخصوصاً آهو و گلاب رو كه خود تاليا خيلي دوست داشت . چهره اش هم بد نبود موهاي خرمايي تيره داشت با چشم هاي مشكي تيله اي و لب و دهان كوچك .
مدتي كه آنها سه نفري سرگرم بودند بقيه بچه ها در حال جا به جايي و هماهنگي براي تقلب شدند . با باز شدن در كلاس و اومدن خانوم شفق كلاس خود به خود ساكت شد .

 

طبق پيش بيني گلابتون خانوم شفق از اونجايي كه زن با تجربه اي بود از قيافه هاي بچه ها قصدشون رو فهميد و همه رو جا به جا كرد . تاليا رو بلند كرد از كنار فريده پيش آهو نشوند و گلابتون رو پيش فروزنده نشوند و باقي بچه ها رو هم متفرق كرد . گلابتون موقع امتحان دستش را دور برگه جمع كرده بود و فروزنده مدام با مداد با پهلوي او مي زد تا دستش رو برداره ولي او بي اهميت مشغول به نوشتن بود و نمي گذاشت به ورقه اش دسترسي داشته باشه . شايد كس ديگه اي بود كمي نشون مي داد ولي اصلاً دلش به حال فروزنده نمي سوخت . فروزنده زير لب چيزي گفت و گلابتون براش چشم غره رفت .
خلاصه بعد گذراندن ساعت اول كه خانوم شفق قول داد جلسه ي بعد برگه ها رو با خودش بياره ، گذشت و دو ساعت ديگر هم با درس هاي رياضي و شيمي به اتمام رسيد .
با تعدادي از بچه ها از مدرسه خارج شدند و وسط كوچه كم كم خداحافظي كردند گوشي هاشون رو از كيف در آوردند و روشن گذاشتند . تو مدرسه خاموشش مي كردند تا زنگ آخر .
داشتند در كنار هم مي رفتند كه صداي همكلاسي شون عسل رو شنيدند .
ـ يوووووهو بچه ها .
برگشتند ديدند عسل تو ماشين نشسته و براشون دست مي ده .
آن دو لبخند زنون دست تكون دادند كه عسل گفت :
ـ عطا نگه دار بچه ها رو برسونيم .
پرايد گوجه اي رنگ كنار آن دو ايست كرد . عسل شروع كرد به معرفي برادرش عطا همچنين آنها .
آهو اظهار خوشبختي كرد و گلابتون فقط سري تكون داد .
عطا نگاه گذري اي به آهو انداخت بعد رو به گلابتون گفت :
ـ بفرماييد در خدمت باشيم .
ـ نه ممنون خودمون مي ريم .
عسل : گلابتون بيا بالا ، تعارف چرا مي كنيد ؟
گلابتون چند صدم ثانيه نگاهي به عطا انداخت . پسر بانمكي بود كه صورت بيضي فرم با بيني اي گوشتي كه نوكش كمي رو به بالا بود داشت و چشم هاي نه ريز نه درشت مورب و دهاني متناسب كه وقتي لبخند مي زد گونه هاش برجسته مي شد .
عطا وقتي آنها رو معطل ديد گفت : بفرماييد .
آهو حرفي نداشت نگاهي به گلابتون انداخت كه او ابرويي براش بالا انداخت و رو به عسل گفت:
ـ عسل جون ما بين راه كار داريم ...
عطا بين حرفش گفت : ما عجله اي نداريم هر جا بريد مي رسونيمتون .
عسل : بچه ها شما كه تعارفي نبوديد .
آهو وقتي نگاه نا موافق گلابتون رو ديد گفت :
ـ آخه مسيرمون هم بهتون نمي خوره .
عطاكه چشاش به گلابتون بود گفت : شما ديگه خيلي تعارفي هستيد .
گلابتون اخم كرد جدي شد و گفت :
ـ تعارف نمي كنيم ...
عطا خنديد و گفت : پس اسمش چيه ؟
گلابتون پنهاني مشتش را به هم فشرد . شايد كم كم داشت راضي مي شد بشينه ولي از اينكه عطا داشت چشاشو مي كند و از طرفي مدام بين حرفش مي پريد محال بود سوار ماشينش بشه .
دستي براي عسل تكون داد و گفت : خداحافظ ، فردا مي بينمت .
آهو نگاهي به عطا و عسل انداخت بعد عجله اي خداحافظي كرد و دنبال گلابتون دويد:
ـ گلاب ...گلاب وايستا .
برگشت نگاش كرد و گفت : گلاب و بگم ها ...
آهو ريز ريز خنديد و گفت : خيلي خب دوشيزه گلابتون .
گلابتون هم لبخندي زد و با هم راه افتادند . ماشين عطا وقتي از كنارشون رد مي شد براشون بوقي زد و عطا از آينه نگاه تا جايي كه ديد داشت به گلابتون نگاه كرد .
ـ مي گم ها چرا ننشتيم ؟ ما كه جايي نميريم كجا كار داريم ؟ميرفتيم ما رو تا خونه مي رسوند ديگه .
گلابتون ابرويي بالا انداخت و گفت : تو نمي فهمي .
آهو با تعجب نگاهش كرد و گفت : چي رو نمي فهمم ؟
ـ اينكه زود نبايد پسرخاله شي ، بعداً پررو ميشن ، منم داشتم طاقچه بالا مي انداختم .
آهو كه حتي يه كلمه از حرفاي او نفهميده بود شروع كرد به هرز خنديدن .
ـ رو آب بخندي .
آهو كم كم خنده شو قورت داد و گفت: آخه نمي فهمم چي مي گي .
ـ پس داري به نفهمي خودت مي خندي ؟
آهو جدي شد و گفت : حيف كه وسط راهيم وگرنه يه چوب حسابي مي خوردي .
ـ اوهو ، بپا چوب نخوري .
ـ نه عزيزم من چيزيم نميشه به تو دست بزنيم مي شكني .
بعد با لذت سر به سر گذاشتن گلابتون خنديد . گلابتون براش چشم غره رفت و چيزي نگفت .
آهو : حالا قهر نكن ...نگاه منو .
گلابتون برگشت نگاهش كرد كه آهو گفت :
ـ ميگم اين برنامه ي سينما كه با متين چيده بوديد چي شد ؟
سري تكون داد و گفت : تو همين هفته ميريم .
ماشين گرفتند و به خونه رفتند . در رو آهو با كليدش باز كرد و با هم راه افتادند آهو دامون رو انتهاي حياط ديد كه كنار باغچه نشسته با كنجكاوي دامون رو نگاه كرد و گفت:
ـ دامون داره چي كار مي كنه ؟
گلابتون سرشو بالا گرفت و به آن سوي حياط نگاه كرد . كمي به دامون دقيق شد و گفت :
ـ خب معلومه داره با گوشي صحبت ميكنه .
آهو لبخند مشكوكي زد و گفت : با كي ؟!!!
گلابتون خنديد و گفت : اون طور كه رفته كنار باغچه نشسته حتماً با دوست دخترش صحبت مي كنه .
ـ واه دامون دوست دختر گرفته ؟ از كي ؟
گلابتون طوري خنديد كه انگار جوك شنيده بود .
ـ بعد مي گم ساده اي نگو نيستي ، معلومه كه دوست دختر داره ، براي پسرا كه هيچ قيد و بندي نيست . دوست دختر مثل شلوار پاشونه اگر بخوان عوضش مي كنن.
آهو از حرفش خوشش نيومد و گفت: يعني همه اين طوري اند ؟
گلابتون با غرور گفت :
ـ نه همه ، مثلاً كسي كه قراره من قبولش كنم حق نداره قلبش حتي تو گذشته كاروان سرا باشه .
آهو خنديد و گلابتون اخم كرد .آهو وقتي نگاهش دوباره به دامون افتاد گفت :
ـ ولي من اگه برادر داشتم خانواده م اجازه نمي داد تا به تا دوست دختر بگيره .
ـ مثلاً پسرا منتظر اجازه خانواده شون مي مونن ؟
ـ نه منظورم اينه كه اگه مثلاً دوست دختر هم مي گرفت نمي گذاشت بابام اينا بفهمن ...
گلابتون كه از مدرسه خسته شده و احتياج به استراحت داشت گفت :
ـ من دارم ميرم تو هم برو هر چه قدر دوست داري درباره ي برادر نداشته ات خيالبافي كن .
آهو تهديد كنان گفت :
ـ بمون ، بمون كتك هاتو با هم جمع مي كنم و يه دفعه جوابت رو مي دم .
گلابتون مستانه خنديد و گفت : اهل اين حرفا نيستي .
آهو براش شكلك در آورد و سمت خونه ي خودشون رفت .
همون موقع دامون تلفنش تموم شده و سمت خونه مي رفت كه گلاب رو ديد .
گلابتون : سلام .
ـ سلام تو اومدي ؟
ـ آره خيلي هم خسته ام .
ـ بابا خيلي نازنازي هستي ، بدبخت كسي كه مي خواد تو رو ببره . اون بدبخت يعني كيه ؟
گلابتون با عشوه مژه هاشو به هم زد و گفت : هر كي باشه مطمئن باش نازم رو مي خره .
دامون به شوخي جدي شد و گفت : بچه پررو ، خجالت هم نمي كشه ...
دستش رو بلند كرد و تهديد كنان گفت : برو تا چوب نخوردي .
گلابتون خنديد و گفت : جرات نداري .
دامون هم خنديد و گفت : آخه تو چه قدر موشي از اين به بعد اگر دوستام پرسيدن خواهر داري مي گم نه ما يه موش داريم .
ابرويي بالا داد و گفت : دوستات از من چرا مي پرسن ؟
دامون اخمي كرد بعد موذيانه خنديد و گفت : آخه مثل تو فضولن .
گلابتون بازوي او را نيشگون گرفت و تا دامون اومد مچش رو بگيره سمت در خونه فرار كرد . دامون خنديد و بلند گفت :
ـ آخي كوچولو چرا در مي ري ؟ مي ترسي له بشي ؟
گلابتون جلوي در موند و براي او شكلك در آورد و گفت : تو كه جرات نداري به من دست بزني .
ـ پس همون جا بمون تا نشونت بدم .
با گفتن اين حرف تا دامون پاي راستش را به نشانه دويدن جلو گذاشت مساوي شد با دويدن و فرار كردن گلابتون و خنده ي بلند دامون از ترسيدن او . 
حالا كيا هستند ؟
ـ متين و ترنم و كتايون . عسل هم ديروز گفت مياد .
آهو سري تكان داد و گفت :
ـ كاش تاليا هم مي گفتيم بياد .
ـ آره ، ولي وقتي برنامه ريزي كرديم نگفت كه مياد حتما دوست نداشت .
آهو سري تكان داد و گفت : پس چرا نيومدند ؟ بيا بريم جلو تر منتظرشون بمونيم .
گلابتون دست اونو گرفت و گفت : بمون ، بگذار زنگ بزنم ببينم كجان .
شروع كرد شماره متين رو گرفتن . بلافاصله وصل شد :
ـ سلام سلام . داريم مياييم خوشگلم .
ـ من و آهو منتظريم ها سريع .
ـ اومديم ، رسيديم ايناها ...
همون موقع پرايد گوجه اي رنگ كنار پياده رو مقابل آنها ايست كرد و با ديدن چهره ي آشناي دوستانشون آهو دست تكون داد و جلو رفتند ولي گلابتون اخم هاش تو هم رفته بود . همه يكي يكي شلوغ كرده و سلام مي گفتن . عطا سرش رو سمت پنجره خم كرده و در حالي كه به گلابتون لبخند مي زد گفت : سلام عرض شد .
گلابتون نگاشو از نگاه او چرخوند و يه سلام كلي .
عسل : بچه ها سوار شيد ديگه .
گلابتون يك تاي ابروشو داد بالا و گفت :
ـ جا نيست .
عطا نگاهي به پشت انداخت . كتايون و متين و ترنم پشت نسته بودن . لبخندي زد و گفت :
ـ ببخشيد ماشين ما كوچيكه و دوستاي شما زياد .
دخترا كه پشت نشسته بودند خنديدند . عطا گفت :
ـ آهو خانوم مي تونه با دوستان جمع و جور بشينه شما هم كنار عسل جلو بشينيد . زود ميرسيم .
آهو ابرويي بالا انداخت اسم او را از كجا مي دونست ؟ حتماً عسل گفته بود . يعني خودش پرسيده بود يا عسل ...نفسش رو با صدا داد بيرون و سعي كرد ديگه فكر نكنه . گلابتون خواست بهش بگه كه بره جلو بشينه ولي آهو در عقب رو باز كرده و كنار بچه ها مچاله شده بود . وقتي عسل در جلو رو باز كرد و گفت : بيا عزيزم بي خيال رفت سمت ماشين . كنار عطا كه نمي خواست بنشينه ، كنار عسل بود . نشست و در رو به هم زد ولي در خوب بسته نشد عطا سمت در آنها خم شد و گفت :
ـ اجازه بديد .
و دستش را سمت دستگيره برد كه گلابتون بدنش رو عقب كشيد تا دستش با او برنخورد . عطا در رو باز كرد و محكم بست بعد ماشين رو روشن كرد و گفت : بريم .
راه افتاده بودند كه گلابتون نتونست حرفو تو دلش نگه داره .
ـ براي خودمون مي رفتيم عسل جون .
عسل : اگه عطا رو مي گي كه زحمتي نيست اونم مياد سينما .
گلابتون تعجب كرد . پوزخندي زد و گفت :
ـ با اين همه دختر ؟
بعد نتونست نخنده . عطا برگشت و با لبخند به خنده ي او نگاه كرد .
كتايون : سجاد هم داره مياد به خاطر همين عسل هم پيشنهاد داد پيشنهاد داد كه عطا خان بياد .
با اين حرف گلابتون خنده شو قورت داد . كمي جدي شد و گفت :
ـ پس جمع رو قاطي كرديد .
عطا : اگه حضورمون ناراحتتون مي كنه ما نمياييم باهاتون .
گلابتون شانه اي بالا انداخت و گفت : مهم نيست هر جور خودتون راحتيد .
ترنم : نه اتفاقاً خوش مي گذره ، تشريف بياريد .
عطا از آينه نگاهي به ترنم انداخت و تشكر كرد . بعد مدتي ماشين رو نگه داشت به آنها گفت تا برن داخل سينما او پارك مي كنه و مياد . آهو كه تمام مدت به در چسبيده و مچاله شده بود وقتي پياده شدند نفسش رو عميقاً بيرون فوت كرد كه ترنم خنديد و گفت : آهو پرس شدي نه ؟
كتايون : خوبه ما همه لاغريم ، فروزنده باهامون مي اومد چي ؟
عسل: اتفاقاً اگه فروزنده مي دونست حتماً مي اومد .
آهو با تعجب پرسيد : خب چرا بهش نگفتيد ؟
متين : گلابتون گفت حوصله شو نداره .
گلابتون لبخند موذيانه اي زد و گفت : حقشه ، حتماً اگه مي فهميد خودش رو مي انداخت وسط ، اصلاً حوصله ادا هاشو ندارم .
با همين حرفا سمت سينما رفتند .
كه ديدند سجاد ، دوست پسر كتايون آنجا ايستاده . همه ايستادند و با معرفي كتايون با سجاد آشنا شدند . گلابتون زياد گرم نگرفت . از نگاه خيره و هيز سجاد خوشش نيومد . سجاد نه جذابيت داشت نه خوشتيپ بود . يه پسر لاغر قد بلند كه هيچ جذابيت و كشش مردانه اي نداشت . كت اسپورت تيره اي تنش داشت كه شايد تن فرد ديگري خوب مي نشست ولي اصلاً به او نمي آمد . با همه ي اين توصيفات كتايون دوستش داشت و متوجه نگاه هرز گرد او نسبت به گلابتون نمي شد . عاشق بود و كور .
طولي نكشيد كه عطا هم رسيد با سجاد دست داد و گفت :
ـ آقا سجاد بليط ها رو گرفتي ؟
ـ گرفتم .
بعد به ساعتش نگاه كرد و گفت : به موقع اومديد بايد شروع شده باشه . بريم .
با اين حرف همه راه افتادند . از پله ها رفتند بالا نگهبان با چراغ قوه جلوي در بود آنها وارد فضاي تاريك سينما شدند و صندلي هايي را در يك رديف كنار هم اشغال كردند .
كتايون نشست و صندلي انتهايي را براي نشستن سجاد نگه داشت و سجاد به آرزويش نرسيد كه نزديك به گلابتون بشينه . در عوض عطا آن دست گلابتون نشست و عسل هم كنارش . طرف ديگر گلابتون آهو و بين آهو و كتايون ، متين و ترنم نشسته بودند . تيتراژ فيلم در حال نمايش بود كه سجاد گفت : خوراكي چي شد ؟
ترنم : به كل يادمون رفت .
سجاد : مي خواهيد من برم بخرم ؟
عطا : قربون دستت برو .
سجاد سري تكان داد و بلند شد .
كتايون : زود بيايي ها .
سجاد خنديد و باشه گفت .
عطا : پاپ كرن يادت نره .
سجاد باشه ي بلندي گفت و رفت . بعد چند دقيقه با دست هاي پر برگشت . بسته ي خوراكي ها رو روي پاي كتايون گذاشت تا خودش پاپ كرن ها رو به بقيه بده . دو به دو پاپ كرن ها رو تقسيم مي كرد . براي آهو گلابتون هم برد اول گلابتون نمي خواست بگيره تا آهو بگيره ولي وقتي ديد آهو حواسش پي حرف با ترنم هست دستش را جلو برد و بسته را گرفت ولي از حس برخورد دست سجاد با دستش حالش به هم خورد . مخصوصاً كه فهميد برخورد دستش كاملاً عمدي بوده . با اخم نگاهي به سجاد انداخت كه در تاريكي چشمانش مثل چشمان گرگ برق مي انداخت . با تنفر رو گرداند . آخرين بسته را دست عطا داد و مجبوراً سمت كتايون رفت خواست بقيه ي خوراكي ها رو هم تقسيم كنه كه كتايون آستينش را كشيد و گفت :
ـ بشين همه رو كه با هم نمي خوريم ، بمون پاپ كرن تموم شه بعد . سجاد ناچاراً نشست و مشتي پاپ كرن برداشت . سر گرداند و نگاهي به گلابتون انداخت .
فيلم كم كم شروع مي شد كه آهو رو به ترنم گفت :
ـ ديگه هيچي نگو تا فيلم رو ببينيم .
آهو از آن دسته آدم هايي بود كه وقتي سينما ميرفت بايد محو تماشاي فيلم مي شد و تا پايان فيلم كلمه اي هم حرف نمي زد . در عوض گلابتون حواسش به شروع فيلم نبود . هنوز از برخورد دست سجاد عصبي بود . دلش نمي خواست آدم هاي گرگ صفت به او نزديك شوند . اخم هايش غليظ تر شد رو به آهو گفت :
ـ مي دونستم جمع پسرونه س دامون رو هم مي گفتم بياد .
آهو حتي حرف او را نشنيد در عوض عطا كه كنارش نشسته بود شنيد و گفت :
ـ دامون كيه ؟
عسل دانه اي پاپ كرن از بسته اي دست عطا بود برداشت و جاي گلابتون جواب داد:
ـ داداششه .
عطا لبخندي زد و گفت : خب دفعه هاي بعدي حتماً بگيد بياد ، خوشحال ميشيم آشنا شيم .
گلابتون در دلش گفت "مطمئن باش دفعات بعد با شما ها پا نمي شم بيام"
عطا وقتي ديد گلابتون جوابش رو نمي ده او هم به فيلم زل زد . آهو همان طور كه محو تماشا بود دستش را سمت بسته در دست گلابتون مي برد و پاپ كرن مي خورد كه گلاب بسته را به سينه ي او چسباند و گفت :
ـ بگير خودت بخور .
آهو بي هيچ حرفي بسته را گرفت و مشغول تماشا شد . آن وسط كتايون حوصله ي فيلم ديدن نداشت دوست داشت با سجاد حرف هاي عاشقانه رد و بدل كند كه سجاد هم حواسش جاي ديگه اي پرت بود و كتايون از دستش عصبي شد كه يكي در ميون جواي هايي مي پراند . ترنم و متين هم بين فيلم درباره ي شخصيت هاي فيلم با هم پچ پج و اظهار نظر مي كردند . گلابتون هم كم كم افكارش را بند آورد و سعي كرد به فيلم تمركز كند كه بسته اي طرفش گرفته شد . برگشت و نگاه كرد . عطا بود.
ـ بفرماييد بخوريد .
يه دونه برداشت كه عطا تك خنده اي كرد و گفت : بيشتر برداريد الان عسل همه رو مي خوره .
گلابتون بدون اينكه نگاش كنه دستشو تكون داد و گفت : نه ممنون .

نيمه هاي فيلم پرحرفي ترنم و متين گل كرد آهو بدون اينكه چشم از فيلم برداره چندبار بهشون هشدار داد كه ساكت باشن . سجاد كه ديد بسته هاي پاپ كرن تقريباً خالي شده از جاش بلند شد و با لحن شوخ اما بي مزه اي گفت:
ـ بچه ها تا جايي كه شكم هاتون بياد جلو خوراكي هست .
و با ذوق بلند شد تا خوراكي ها رو پخش كنه . گلابتون كه خيلي تيز تر از اين حرفا بود از جاش بلند شد كه عطا گفت : كجا ؟
عسل هم همان سوال را تكرار كرد .
گلابتون : هيچي ميرم دستشويي زود بر مي گردم .
به نگاه وا رفته ي سجاد پوزخندي زد و سمت در سالن رفت .
تا آخر فيلم انگار سجاد دمغ شده بود فقط چند بار نيم نگاهي به او انداخت و گلابتون اهميتي نداد . به محض تمام شدن فيلم آهو نفس عميقي كشيد و گفت :
ـ خيلي قشنگ بود .
گلابتون برو و بر نگاهش كرد و لبخند كجي زد .
ترنم : من كه از فيلم خوشم نيومد .
آهو : چون تو از اول تا آخر داشتي حرف مي زدي .
عطا خنديد و گفت : خب حالا دعوا نكنيد . كتايون كه دستش را حين ديدن فيلم در دست سجاد گذاشته بود با بلند شدن او دستش را ول و روسري شو كمي مرتب كرد . عطا : برنامه ي ديگه اي هم داريد يا فقط سينما مي خواستيد بريد ؟
گلابتون : نه برگرديم .
عطا : چشم ، بد گذشت بهتون .
گلابتون كه اصلاً او را نگاه نمي كرد سري تكان داد و بي تعارف گفت : نه معمولي بود .
عطا خنديد و گفت : واقعاً ببخشيد اگر حضور ما باعث شد بهتون بد بگذره .
آهو بي شيله پيله گفت :
ـ نه خوش گذشت . چرا اين طوري فكر مي كنيد .
عطا نيم نگاهي به او انداخت و لبخند تشكر آميزي زد .
عسل : خب بريم كه دير شد .
سمت در خروجي رفتند كه به راهروي تنگاتگي مي خورد و از آنجا پشت سينما در مي اومدند . تك تك پشت سر هم مي رفتند تا جا بشن و بقيه جمعيت از كنارشون رد شه . كم كم كه به جمعيت راه دادند بينشون فاصله افتاد . گلابتون كه از همه آرام تر مي رفت و از همه عقب افتاده بود داشت مي رفت كه پسري هيكلي از عمد حين گذشتن از كنارش دستش را به دست او ماليد كه گلابتون رو كفري كرد و طوري كه فقط خود پسره بشنوه گفت :
ـ هي غول بي شاخ و دم مثل آدم رد شد .
پسر برگشت و ايستاد . بد نگاهش كرد . گلابتون اول كمي ترسيد . پسر خيلي هيكلي بود ولي با خيالي اينكه تو اون جمعيت هيچ كاري نمي تونه بكنه با شجاعت به او چشم غره رفت . يكي از آقايون رو به پسر كه راه رو بند آورده بود با تشر گفت :
ـ آقا اينجا جاي ايست نيست ها .
دو تا پسر جوون كه از اونجا مي گذشتند با خنده گفتند : آره اينجا توقف ممنوعه ، راه برو يارو .
پسره نگاشو گرفت و رفت . گلابتون زير لب زمزمه كرد و گفت "پررو ، يه چيز هم طلبش بود ."
سرش رو كه بالا آورد ديد عطا با يه لبخند داره سمتش مياد . حوصله شو نداشت . عطا بهش رسيد كه گلابتون گفت : داريد بر مي گرديد ؟ چيزي جا گذاشتيد ؟
عطا شيطون نگاش كرد و گفت:
ـ آره يه خانوم خوشگل جا گذاشتيم نديدينش ؟
گلابتون براش چشم غره رفت و راه افتاد كه عطا خنديد و گفت :
ـ اومدم دنبالت ترسيدم بدزدنت .
ـ كسي چنين جراتي نداره .
ـ حتي من ؟
گلابتون اول با تعجب نگاش كرد بعد چشم گرداند و گفت : بچه پررو .
عطا دوباره خنديد و گفت : بريم كه بچه ها منتظرن .
ـ نمي گفتيد هم داشتم ميرفتم .
جلوي ماشين كه رسيدند همه منتظر بودند . عسل با ديدن آنها رو به گلابتون گفت :
ـ تو كجا جا موندي ؟
آهو : نمي دوني مگه گلابتون با ناز قدم بر مي داره ؟
عطا زير لب گفت "در ناز بودن ايشون حرفي نيست ."
فقط گلابتون كه كنارش بود شنيد اخمي كرد و سمت آهو رفت . كتايون چون كلي برنامه داشت تا بعد سينما با دوست پسرش بگرده از آنها خداحافظي كرد و سجاد هم دقايق آخر داشت چشم گلابتون رو در مي آورد . وقتي رفت او يه نفس راحت كشيد .
عطا : بچه ها بشينيد فكر كنم هوا داره بد ميشه .
به محض باز شدن در همه سوار شدند . متين و و ترنم و آهو با رفتن كتايون راحتر پشت نشستند عسل در جلو رو باز كرد و باز از گلابتون خواست باهاش جلو بشينه .
با نارضاي

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





چهار شنبه 19 تير 1392برچسب:, |

 


سلااااااااااااام گوگولیا ب وبم خوش بیومدین نظر یادتون نره دوووووستون دارم راستی ی چیزی من عاشق رمان هستم واقعا با تمام وجودم رمان میخونم و تمام رمان های وبمو خوندم همشون قشنگن اگه بخونید عاشقشون میشین دیگه هرکی دوست داشت بگه تا لینکش کنم


رمان گلهای صورتی
رمان پرتگاه عشق
رمان آناهیتا
رمان سرنوشت را میتوان از سر نوشت
رمان می گل
رمان قرار نبود
رمان دنیا پس از دنیا
رمان نگاه مبهم تو
رمان وقتی که بد بودم
رمان عشق پاییزی
رمان در حسرت آغوش تو
رمان قلب های عاشق
رمان لجبازی با عشق
رمان یک عشق یک تنفر
رمان سکوت شیشه ای
رمان زیر پوست شهر
رمان مسافر عشق
رمان ناتاشا
رمان ز مثل زندگی
رمان رویای شیرین من
رمان پریچهر

 

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ¥¥رمان کده¥¥ و آدرس romankade2013.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





☻♥شیطونی های یه دختر خوشمل☻♥
ღღحس عشقღღ
دفتر عشق
جی پی اس موتور
جی پی اس مخفی خودرو

 

 

رمان گندم_18
رمان گندم_17
رمان گندم_16
رمان گندم_15
رمان گندم_14
رمان گندم_13
رمان گندم_12
رمان گندم_11
رمان گندم_10
رمان گندم_9
رمان گندم_8
رمان گندم_7
رمان گندم_6
رمان گندم_قسمت5
رمان گندم_قسمت4
رمان گندم_قسمت3
رمان گندم_قسمت2
رمان گندم_قسمت1
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ناتاشا
رمان ناتاشا
رمان ناتاشا
رمان ناتاشا
رمان ناتاشا
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان زیر پوست شهر
رمان زیر پوست شهر
رمان زیر پوست شهر

 

 

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 10
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 10
بازدید ماه : 305
بازدید کل : 11652
تعداد مطالب : 188
تعداد نظرات : 32
تعداد آنلاین : 1


کد حرکت متن دنبال موس دریافت کد خداحافظی

کد حرکت متن دنبال موس